به گزارش مهر؛ روز دوم تیرماه 1404، تنها یک تاریخ تقویمی نبود؛ زخمی بود بر دل انسانیت. روزی که وجدان های بیدار جهان بار دیگر به تماشا نشستند تا ببینند چگونه رژیمی قانون گریز، با بی اعتنایی آشکار به تمامی موازین بین المللی، در اوج خوی ددمنشانه اش، تیرهای نفرت خود را به قلب انسان های بی پناه نشانه گرفت. ساختمان های زندان اوین، نه یک پایگاه نظامی، که مأمن موقت انسان هایی از جنس ما، هدف حمله ای ناجوانمردانه قرار گرفت؛ بیمارستان زندان، اقامتگاه سربازان بی گناه، سالن ملاقات و بخشی از زیرساخت های درمانی و اداری با موشک بارانی که هیچ توجیهی برایش وجود ندارد، ویران شدند.  طبق اعلام آمار رسمی از سخنگوی قوه قضاییه، 79 نفر از انسان هایی که هرکدام داستانی برای گفتن داشتند؛ از جمله خانواده زندانیان، کارکنان اداری، مددجویان، سربازان، وکلا، قضات و زندانیان به شهادت رسیدند و شمار زیادی مجروح شدند؛ عددی خشک و سرد، اما پشت آن، دنیایی از اشک و فریاد و تن هایی که دیگر به آغوش عزیزانشان بازنمی گردند.  نه تنها آمارها، بلکه صحنه هایی که با چشمان خود دیدیم، گواه فاجعه ای بود که نه از سر جنگ، که از جنس بی رحمی محض بود. با جمعی از اصحاب رسانه قدم در محوطه زندان گذاشتیم. هنوز از در ورودی نگذشته بودیم که نفس در سینه مان حبس شد. بوی سوختگی و اجساد نیمه سوخته در فضای بیمارستان 48 تخت خوابی زندان پیچیده بود؛ جایی که باید نجات می داد، حالا خود به قتلگاه بی دفاعان بدل شده بود.  مهتابی های قطع شده ای که از سقف آویزان بود، فقط تاریکی مرگ را نمایان تر می کرد. دیوارها پاشیده، درها شکسته، شیشه ها خرد شده و تکه های چوب در زیر پا خرد می شدند. برگه های ویزیت و لنگه دمپایی های رها شده روی زمین پخش بود و بر زمین و دیوارها، رد خون خشک شده کسانی که بی هیچ پناهی، قربانی این حمله وحشیانه شدند. چشمم به ساعتی افتاد که در میان آوار خاموش مانده بود؛ عقربه ها بی حرکت روی عدد 11:50 ایستاده بودند؛ جعبه های خالی دارو آغشته به خون، دفترهای خاک گرفته و هزاران چیز که از زیستن در آنجا می گفت، حالا فقط نشانه ای از مرگ بودند.  در مسیر سالن ملاقات، صف طویلی از خودروهای ویران شده پارک بود. هیچ کدام سالم نمانده بودند؛ بعضی اسامی صاحبانشان را روی شیشه داشتند، اما این سوال جا مانده بود: آیا آن ها هنوز زنده اند؟ در ورودی سالن ملاقات، جایی که روزی پر از چشم انتظاری و امید به دیدار بود، حالا ویرانه ای متزلزل شده بود. اصابت مستقیم موشک بخشی از ساختمان را فروریخته و باقی را آن قدر سست کرده بود که حتی اجازه ورود به خبرنگاران هم داده نمی شد. از دور، تنها صندلی های متلاشی شده و نیمکت هایی واژگون دیده می شد و در ذهن، تصویر پدرانی که چشم انتظار دیدن فرزندشان بودند، کودکانی که برای لحظه ای آغوش پدرشان را تصور می کردند… و حالا، فقط سکوت.  اما حمله، تنها به اوین ختم نشد. موج انفجار، خانه های مسکونی اطراف را هم به لرزه درآورده بود. خودروهایی که چندین متر دورتر از محل پارک خود پرتاب شده بودند، گواه قدرت تخریب این جنون بودند. حیرت انگیزتر آن که، این رژیم غاصب حتی به زندانیانی که از خودشان که جاسوس موساد بودند، هم رحم نکرد! روزی که قرار بود روزی معمولی باشد، حالا در حافظه ملت، به عنوان روزی سیاه، یک فاجعه انسانی و نشانه ای دیگر از جنایت آشکار این رژیم غاصب به ثبت رسید. |