| حاج قاسم در آخرین سال زندگیاش نشان ذوالفقار را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد اما شرط عجیبی داشت. فرماندهای که در میدانهای بینالمللی بیرقیب بود در برابر دیده شدن و تشویق، کوتاه نمیآمد. گروه حج و زیارت خبرگزاری فارس؛ ششمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی بهانهای شد تا به سراغ نماینده سابق ولیفقیه در نیروی قدس حجتالاسلام علی شیرازی برویم که سالهای متمادی، چه در دوران دفاع مقدس در لشکر 41 ثارالله و چه در نیروی قدس، یار و همراه نزدیک حاج قاسم بوده است. او در این گفتوگوی تفصیلی فراتر از مرزهای نظامی و کلیشههای رایج، به ویژگیهای حاج قاسم در اعماق قلوب مردم از هر طیف، مذهب و سلیقهای اشاره کرد که مشروح آن به شرح ذیل است: 6 سال از شهادت حاج قاسم گذشته اما چه رازی در این نام نهفته است که حتی کسانی که او را ندیدهاند، همچنان برایش بیتابی میکنند؟ به نظر من کلیدواژه اصلی در شخصیت حاج قاسم «نوع نگاه او به انسان» بود. حاج قاسم مردم را به معنای واقعی کلمه «آدم حساب میکرد». برای او ظاهر، جایگاه اجتماعی، ثروت یا حتی گرایش سیاسی افراد ملاک نبود. او به «انسان بما هو انسان» حرمت میگذاشت. مردم این صداقت را با تمام وجود حس کرده بودند. آن خانم کمحجاب وقتی با حاج قاسم روبرو میشد، گویی با برادر بزرگترش حرف میزد. آن پیرمرد حس میکرد با فرزندش روبروست. حاج قاسم هیچ ابایی نداشت که در ملاء عام دست یک پیرمرد روستایی یا کف پای مادرش را ببوسد. او میگفت: «افتخار من این است که در آخرین دیدار، کف پای مادرم را بوسیدم.» کسی که فرماندهی مقتدر در میدانهای بینالمللی بود، در برابر مردم کوچکترین منیتی نداشت. او به معنای واقعی کلمه «نوکر مردم» بود و این را در عمل ثابت کرده بود. با این ارتباط نزدیکی که حاج قاسم با مردم داشت، چطور به عنوان یک فرمانده ارشد میان «حفاظت و امنیت» و «ارتباط نزدیک با مردم» تعادل برقرار میکرد؟ این یکی از چالشهای همیشگی تیم حفاظت بود. بارها میشد که در مسیر، مردم کارش داشتند و ایشان بلافاصله از ماشین پیاده میشد. تیم حفاظت میگفتند آقا اینجا امنیت ندارد، خطرناک است اما حاج قاسم گوشش بدهکار این حرفها نبود. میگفت بالاترین لذت من این است که در پرواز، جوانی کنارم بنشیند و شبهاتش را بپرسد و من با او حرف بزنم. وقتی حاج قاسم در وصیتنامهاش نوشت «جان من هزاران بار فدای این مردم باد»، مردم میدانستند این شعار نیست. آنها دیدند که این مرد در سیل خوزستان، در زلزله بم و در جبهههای سوریه و عراق، جانش را کف دستش گرفته است. برای او فرقی نمیکرد این آدم شیعه است، سنی است، علوی است یا حتی غیرمسلمان. او خود را مکلف به حل مشکل مردم بهویژه ایرانیان میدانست و در هر بحرانی اولین نفر وارد میدان میشد. وقتی فرمانده، پدر فرزندان شهدا میشود یکی از ویژگیهای بارز حاج قاسم، رابطه عاطفی عمیق ایشان با خانواده شهدا بود. شما که از نزدیک شاهد این رفتار بودید، این رابطه را چگونه توصیف میکنید؟ حاج قاسم برای فرزندان شهدا تکیهگاه بود. من با اطمینان میگویم که سوز و گداز حاج قاسم برای فرزندان شهدا، گاهی بیشتر از فرزندان خودش (رضا، حسین، زینب، نرجس و فاطمه) بود. فرزند شهید حس میکرد اگر کوه غصه داشته باشد، آغوش حاج قاسم باز است. این توجه فقط عاطفی نبود، مدیریتی هم بود. ایشان حتی در اوج عملیاتهای سنگین، حواسش به مسائل شخصی نیروها بود. مثلاً در دوران دفاع مقدس، به فرمانده ادوات (مرحوم مهدی زندی) که فرزندش فوت کرده بود، در اوج عملیات دستور داد به مرخصی برود. یا خود بنده، سال 65 که مسئول تبلیغات لشکر بودم، یکبار حاج قاسم متوجه شد مدتی است به همسرم زنگ نزدهام چنان با تندی مرا دعوا کرد که همین حالا زنگ بزن! او معتقد بود خانواده رزمنده نباید در سختی و بیخبری باشد. چرا حاج قاسم سلیمانی فقط یک فرمانده نظامی موفق نبود، بلکه به «پدیده حاج قاسم» تبدیل شد. پدیدهای که حتی سالها پس از شهادتش هنوز در ذهن و دل نیروها، خانواده شهدا و جامعه زنده است؟ حاج قاسم سلیمانی «حاج قاسم» نشد چون صرفاً در میدان جنگ پیروز بود. او حاج قاسم شد چون همزمان همه ابعاد انسان، نیرو، خانواده، آینده، روح و هویت را میدید، چیزی که در مدیریت معمول ما اغلب غایب است. در حالی که بسیاری از فرماندهان فقط به عملیات، مأموریت و نتیجه نگاه میکنند، حاج قاسم به انسانِ پشت مأموریت توجه داشت. در اوج جنگ، وقتی فشار عملیات اجازه مرخصی نمیداد، او مسئول ادوات را بهخاطر فوت فرزندش به اجبار به مرخصی میفرستاد. چون میدانست این توجه، شاید در آن لحظه گلولهای شلیک نکند اما روح یک انسان را نجات میدهد؛ و این در ذهن آن نیرو و خانوادهاش تا پایان عمر میماند. او حتی به کوچکترین دغدغههای خانوادگی نیروهایش حساس بود. مثل زمانی که فهمید یکی از فرماندهان هفتهها به همسرش زنگ نزده و با تندی به او گفت: «تو اهواز نشستی، خانمت فکر میکند زیر گلولهای. زنگ بزن.» این یعنی حاج قاسم نیروی انسانی را ابزار مصرفی جنگ نمیدید، بلکه امانتی انسانی میدانست. راز محبوبیت حاج قاسم این نگاه فقط محدود به دوران جنگ نبود. از ابتدای دفاع مقدس تا لحظه شهادت، هر کسی که حتی یک روز با حاج قاسم کار کرده بود، در دایره توجه او باقی میماند، چه فرمانده باشد، چه رزمنده ساده، چه خانواده شهید، چه نوه شهید. او نمیپرسید «به من مربوط است یا نه»، بلکه میگفت: «او مال این مسیر است، پس مال من است.» نمونه روشن آن، رفتار او با نویسندگان دفاع مقدس است. در سال 1375، زمانی که هنوز احمد دهقان چهره شناختهشدهای نبود، حاج قاسم نهتنها شخصاً از او استقبال و بدرقه کرد، بلکه شب تا صبح کنار او نشست، خاطره گفت، مسیر نوشتن را نشان داد و نویسنده را به متن ماجرا برد. این سطح از احترام، تواضع و سرمایهگذاری انسانی بود که بعدها به تولید ماندگارترین آثار ادبی دفاع مقدس انجامید. یا نگاهش به فرزندان شهدا. خودش میگفت: «با بچه شهید طوری رفتار کن که خیال کند بابایش زنده است.» او شب تا صبح کنارشان مینشست، با آنها قدم میزد، درد دلشان را میشنید، چون باور داشت اگر بچه شهید احساس یتیمی نکند، به آینده، هویت و زندگی دل میبندد. در نهایت، حاج قاسم به این فهم رسیده بود که قدرت شخصی او محصول ایستادگی دیگران است. برخلاف بسیاری که موفقیت را به نام خود ثبت میکنند، او صریح میگفت: «اگر اینها نبودند، من حاج قاسم نمیشدم.» برای او، فرمانده و رزمنده و خانواده شهید، همه در یک دایره بودند؛ دایرهای که اگر نبود، جمهوری اسلامی هم نبود. حاج قاسم از اول جنگ تا لحظه شهادت، هر کسی که با او کار کرده بود را فراموش نکرد. او وفادار بود. اگر میخواهیم مسیر او را ادامه دهیم، باید بدانیم که حاج قاسم شدن در «دیدنِ همه جوانب» است. او هم فرمانده میدان بود، هم مربی اخلاق، هم گرهگشای مشکلات مردم و هم فرزند خلف برای پدر و مادر. او آبرویش را با خدا معامله کرد و خدا هم مهر او را در دلهای میلیونی مردم قرار داد. برخی میگویند محبوبیت حاج قاسم بعد از شهادتش شکل گرفت، اما شما که سالها همرزم او بودید، چه نشانههایی از عشق و احترام مردم نسبت به ایشان در زمان حیاتش دیدهاید؟ این محبت چطور فوران میکرد؟ عشق مردم به حاج قاسم فقط بعد از شهادت او نبود؛ این عشق در زمان حیاتش هم فوران میکرد و حتی خودش هم از شدت آن شگفتزده میشد. اجازه بدهید یک خاطره ملموس بگویم. یکبار جلسهای با خانواده شهدای مدافع حرم برگزار کرده بودیم و حاج قاسم را دعوت کرده بودم. وقتی وارد شد، خانوادهها چنان به سمتش هجوم آوردند که مجبور شدیم او را از زیر دست و پا نجات دهیم و به داخل اتاقی ببریم. با خنده به من گفت: «شیرازی! خدا بکشتت، میخواستی مرا به کشتن بدهی؟» تصور کنید این خانوادهها فرزندشان را در یگان او از دست داده بودند، اما محبت و عشقشان نسبت به حاج قاسم آنقدر بزرگ بود که حتی فقدان عزیزشان نتوانسته بود این ارتباط را قطع کند. من به شوخی میگفتم: «اینها شهدای کرمان و سیستان و بلوچستان را که به جبهه فرستادیم و شهید شدند، پس چرا این همه محبت دارند؟» این عشق ریشه در خودسازی، تواضع و صداقت حاج قاسم داشت. مردم نه فقط به خاطر جایگاه نظامی یا قدرتش، بلکه به خاطر قلب پاک، توجه به افراد، نگاه انسانی و وفاداری او به نیروها و خانواده شهدا، عاشقانه دوستش داشتند. او انسانی بود که با همه ابعاد زندگی مردم پیوند برقرار میکرد و این همان چیزی است که بعدها به یک «ظرفیت الهی» و محبوبیت بینظیر او تبدیل شد. ماجرای نشان ذوالفقار حاج قاسم چرا حاج قاسم سلیمانی حتی در دریافت بالاترین نشانهای کشور، از دیده شدن اجتناب میکرد و ترجیح میداد همه چیز در سکوت و اخلاص بماند؟ این یکی از نقاط عجیب زندگی اوست. 99.9 درصد آدمها دنبال این هستند که دیده شوند و تشویق شوند، اما حاج قاسم 180 درجه برعکس بود. بعد از شکست داعش در سال 96، من و آقای قاآنی فشار میآوردیم که فرماندهان تشویق شوند. حاج قاسم زیر بار نمیرفت و میگفت: «اگر آنها را تشویق کنند، لابد میخواهند مرا هم تشویق کنند و من این را نمیخواهم.» سرانجام که حضرت آقا دستور دادند به ایشان نشان ذوالفقار بدهند، با آقا شرط کرد که «به شرطی میآیم که اعلام نشود!» روزی که نشان را گرفت، من خبر را اعلام کردم. چنان عصبانی شد که تماس گرفت و گفت: «چرا این کار را کردی؟» گفتم: «من تابع تو نیستم، من با ستاد کل و سردار باقری هماهنگ کردهام!» او میگفت «ما باید به جایی برسیم که بدانیم نباید دیده شویم.» یعنی او معتقد بود حتی نباید از سوی رهبری هم به صورت علنی تشویق شود؟ دقیقاً. او به حضرت آقا میگفت: «شما اگر بخواهید مرا تشویق کنید، پس چه کسی شما را تشویق کند؟ شما که تشویق نمیشوید، پس من هم نمیخواهم کسی ببیند.» این عمق اخلاص او بود. حاج قاسم، نهجالبلاغه را زندگی کرد. همانطور که کلام علی (ع) در عملش بود، کلام حاج قاسم هم عین عملش بود. اگر از نماز شب، تلاوت قرآن، تواضع و ولایتمداری میگفت، اول خودش در بالاترین سطح آن بود. بنظر شما اگر بخواهیم الگوی «ایرانمرد» را در مدیریت امروز پیاده کنیم، کلید اصلی کجاست؟ کلید در «بیفاصله بودن با رهبری و مردم» است. حاج قاسم در سالهای آخر، هیچ فاصلهای با نگاه حضرت آقا نداشت. هرچه ایشان میگفتند، بلافاصله اجرایی میکرد. من با اطمینان میگویم اگر مسئولان ما مثل حاج قاسم عمل میکردند، امروز ایران گلستان بود. او به ما یاد داد که برای بزرگ شدن در چشم مردم، باید در پیشگاه خدا کوچک شد و خود را ندید. حاج قاسم، فرماندهای که هنوز ایران را هدایت میکند مهمترین دستاورد حاج قاسم برای ایران چه بود که امروز بعد از جنگ 12 روزه و تحولات منطقه هنوز آثارش را میبینیم؟ هر چه ما داریم از جمله توان موشکی، مرهون تدابیر حضرت آقاست. حاج قاسم هنرش این بود که تمام این تدابیر را نسبت به جبهه مقاومت اجرایی کرد. خاطرهای بگویم سال 76 آقای شمخانی وزیر دفاع دولت خاتمی بود و 200 موشک از روسیه خرید. در آن زمان ما هیچ موشکی نداشتیم. حضرت آقا فرمودند 199 موشک را پس بدهید و فقط یکی را نگه دارید برای مهندسی معکوس. آقا روی «موشک نقطهزن» تاکید داشتند. حاج قاسم همین نگاه را در میدان اجرا کرد. آقا فرمودند «دست فلسطینیها باید پر شود» و حاج قاسم این را محقق کرد. امروز اگر اسراییل در برابر غزه کم آورده، به خاطر هنرمندی حاج قاسم در اجرای آن تدبیر است. این یعنی میراثی که با شهادتِ شخص، از بین نمیرود. او ثابت کرد که اگر جمهوری اسلامی اراده کند، بزرگترین دشمنان را شکست میدهد. به عنوان کسی که سالها با او زیستهاید، اگر بخواهید در یک جمله با ایشان نجوا کنید، چه میگویید؟ ویژگی کمتر دیدهشده حاج قاسم دیدن همه ابعاد زندگی با هم بود. هم مرد میدان جنگ، هم مرد مهربان خانه، هم مراقب علم و اخلاق و هم فرهنگ فرزندان و اطرافیان. این مکتب هنوز در جامعه و میان مسئولان بهدرستی پیاده نشده، مسئولان فرهنگی باید از خود بپرسند چه کردهاند برای کتابخوانی، ترویج فرهنگ دفاع مقدس و معرفی مکتب حاجقاسم به نسل جوان. تا وقتی این توجه جامع نباشد، حتی بزرگترین سالگردها و مراسمها هم فقط ظاهری خواهند بود و اثر واقعی ندارد. به او میگویم «حاج قاسم! تو رفتی و ما ماندیم با این حسرت که نشناختیمت.» اما این را هم میگویم که خون تو، ملت ایران را در کنار هم قرار داد. شهادت تو، حتی آنهایی که در ظاهر متفاوت بودند را زیر پرچم انقلاب آورد. تو «شهید زنده»ای هستی که هنوز داری فرماندهی میکنی. |