| به گزارش پارسینه ؛ درود فراوان به شما عزیزانم … یک روزِ من، به همراه خواهر مهربانم مریم بانو و همسر نازنینش؛ سفرمان را از دل جادّه های سبز شمال آغاز کردیم… جایی که در کنار دریا، آواز پرنده ها با بوی نمِ جنگل درهم می پیچد. جاده پیش می رفت و ما لذت می بردیم از دیدن پاییزِ افسونگرِ جادّه ی عباس آباد، در خطّه ی همیشه سبز مازندران… کم کم باران شروع شد؛ قطره هایی که آرام روی شیشه می لغزیدند و انگار قصه ای قدیمی را زمزمه می کردند. سپس مه، آرام آرام از دل آسمان و میان درخت ها پایین آمد، همه چیز را در آغوش گرفت و جاده را به رؤیایی بی پایان تبدیل کرد. و درست زمانی که به تونل کندوان نزدیک می شدیم، ناگهان… برف. سفیدیِ پاکی که بر شاخه ها و حاشیه ی جاده می نشست و سکوتی شیرین به دل آدم هدیه می داد. من در زندگی ام دور دنیا را گشتم؛ شهرها، کشورها، جاده های بی پایان… اما هیچ جا—هیچ جا—به زیباییِ سرزمینم، به آرامشِ این خاک، به وطنم… ایرانِ من نمی رسد. اینجا خانه ی من است؛ و خانه… همیشه زیباترین تصویر دنیاست. |