بعد از دیدار تاریخی پوتین و ترامپ در آلاسکا در حالیکه دو کشور هنوز در اوکراین بهطور غیرمستقیم با هم میجنگند، بار دیگر بحث «مذاکره» و نحوه مواجهه ایران با آمریکا به سوژه اول محافل سیاسی کشور تبدیل شده است. این پرسش محوری پیش روی سیاستمداران ایرانی قرار دارد: اگر مسکو و واشنگتن پس از سالها جنگ سرد تازه و درگیری نظامی نیابتی توانستهاند پای میز گفتوگو بنشینند، آیا تهران هم باید به بازنگری در سیاست خارجی خود بیندیشد؟ حسن روحانی و محمدجواد ظریف در سخنرانیها و یادداشتهای اخیر خود بار دیگر بر ضرورت بازنگری در سیاست خارجی ایران و حرکت به سوی «مذاکرات جامع» با آمریکا تأکید کردهاند. این موضعگیری در حالی است که تجربههای تاریخی، بهویژه برجام و تحولات پس از خروج یکجانبه آمریکا از آن، نشان داده است که واشنگتن در مسئله رفع تحریمها نهتنها جدیت ندارد، بلکه اساساً «تحریم» را مهمترین اهرم فشار خود بر تهران میداند و حاضر نیست بدون گرفتن امتیازات راهبردی، این ابزار را از دست بدهد. پرسش بنیادین اینجاست: چگونه میتوان با طرفی که ذاتاً در رفع تحریمها بیمیل است، به توافقی جامع و پایدار رسید؟ خطای دوقطبی؛ مذاکرهگرایان و نفیکنندگان مذاکره گفتمان سیاست خارجی ایران در دو دهه اخیر عمدتاً میان دو قطب متضاد در نوسان بوده است. از یکسو، جریان مذاکرهگرا که حل مشکلات کشور را صرفاً در گرو گفتوگو با آمریکا میبیند و مذاکره را نه یک ابزار بلکه یک «راهحل ذاتی» معرفی میکند. در نگاه این طیف، بدون مذاکره همه راهها بسته است و چارهای جز اعتماد به میز گفتوگو وجود ندارد. از سوی دیگر، جریان مخالف که مذاکره را مترادف با «تسلیم» میداند و هرگونه گفتوگو را نفی میکند. این گروه نیز به همان اندازه گرفتار خطای تحلیلی است، چرا که با نفی کامل مذاکره، ابزار مهمی را که میتواند در شرایط مناسب به تقویت موضع ایران کمک کند، از دسترس خارج میسازد. این دو جریان هر کدام میکوشند با پروپاگاندای رسانهای فشار افکار عمومی را ابزاری برای تحمیل نظر خود بر سیاستگذاری خارجی قرار دهند. نتیجه آنکه هر دو رویکرد، در واقع سیاست خارجی ایران را خلعسلاح میکنند: یکی با القای این توهم که راهی جز اعتماد به آمریکا وجود ندارد، و دیگری با بستن راههای متنوع برای استفاده از ابزارهای دیپلماتیک. دیپلماسی ابزاری؛ هنر سیاستورزی هوشمندانه در اندیشه سیاسی جمهوری اسلامی، سه اصل بنیادین «عزت، حکمت و مصلحت» شالوده سیاست خارجی را تشکیل میدهند. این سهگانه در واقع نوعی «راهنمای راهبردی» است که به سیاستمدار میآموزد هیچ رویکردی در روابط بینالملل، ارزش ذاتی ندارد. همانگونه که در نظریههای کلاسیک روابط بینالملل، ابزارهای دیپلماتیک یا نظامی بر مبنای منافع و شرایط تعریف میشوند، در این چارچوب نیز مذاکره، معامله، مصالحه، مواجهه و حتی مقاتله، نه فینفسه ممدوحاند و نه بالذات مذموم. ارزش و اعتبار این روشها تنها در نسبت آنها با منافع ملی سنجیده میشود. به بیان دیگر، آنچه اصالت دارد نه خود ابزار، بلکه میزان کارآمدی آن در حفظ قدرت، افزایش امنیت و ارتقای جایگاه ایران در نظام بینالملل است. به بیان دیگر، «اعتماد نکردن» به آمریکا، روسیه، چین و اروپا به معنای نفی مطلق تعامل با آنها نیست؛ همانگونه که «مذاکره کردن» نیز به معنای اعتماد یا سازش قطعی نیست. سیاست خارجی هنر استفاده از همه ابزارها در زمان مناسب است. با این تفاوت که در ادبیات روابط بینالملل، باید میان «رقابت» و «مخاصمه» تمایز قائل شد. روسیه، چین و حتی اروپا ممکن است در بزنگاههای تاریخی ایران را تنها بگذارند یا حاضر نباشند هزینهای برای منافع تهران بپردازند، اما کمتر به تقابل مستقیم و ضربهزنی آشکار روی آوردهاند. در مقابل، آمریکا از آغاز انقلاب اسلامی تاکنون در مقام یک «خصم راهبردی» عمل کرده است؛ یعنی بازیگری که نه صرفاً بیتفاوت یا بیمیل به حمایت، بلکه فعالانه در تضاد مستقیم با سیاستهای کلان جمهوری اسلامی قرار دارد. از این رو مسئله آمریکا برای ایران پیچیدهتر از همه رقبا و شرکای دیگر است و مدیریت آن نیازمند سطح بالاتری از محاسبه، هوشمندی و فرصتشناسی است. تجربههای گذشته؛ نشانهای از آینده نمونههای تاریخی بارها این واقعیت را به اثبات رساندهاند: برجام: ایران در سال 2015 توافقی را امضا کرد که حتی آژانس بینالمللی انرژی اتمی اجرای دقیق آن را تأیید کرد؛ با این حال آمریکا یکجانبه از توافق خارج شد و اروپاییها نیز به تعهدات خود عمل نکردند. کره شمالی: بارها با واشنگتن مذاکره کرده اما همواره با فشارهای بیشتر و تحریمهای جدید روبهرو شده است. عراق: تجربه تحریمهای فلجکننده دهه 90 نشان داد که تحریمها برای آمریکا نه ابزار موقتی فشار، بلکه بخشی از معماری بلندمدت سلطه هستند. این شواهد گواه آن است که هیچ طرفی نه آمریکا، نه اروپا، نه روسیه و نه چین در تعامل با ایران به دنبال خیرخواهی نیست، بلکه هر کدام در پی منافع خود هستند. از اینرو، خطای راهبردی آن است که به ابزارهای سیاست خارجی نگاه «صفر و صدی» داشته باشیم یا آنها را به سطح یک تابوی مقدس و خط قرمز غیرقابل لمس تقلیل دهیم. آنچه اهمیت دارد، زمانبندی، میزان قدرت و نسبت آنها با منافع ملی است. حمله اسراییل و آمریکا در وسط مذاکرات با ایران نشان داد تیم دیپلماسی ایران به خوبی اصل عزت را رعایت کرده و طرف مقابل نتوانسته خواسته خود را به طرف ایرانی تحمیل کند. مسئله امروز سیاست خارجه ایران چیست ؟ مسئله امروز ایران دیگر این نیست که «مذاکره با آمریکا بکنیم یا نه؟»؛ پرسش اصلی این است که «چگونه مذاکره را همچون ابزاری در خدمت قدرت ملی بهکار بگیریم؟». مذاکره زمانی ارزش دارد که در یک چارچوب کلانِ قدرتمحور طراحی شود: با سنجش اهرمها، مرحلهبندی امتیازات و تعریف خطوط قرمز روشن. دیپلماسی موفق نیازمند انضباط در سیگنالدهی و فرصتشناسی است. باید بتوانیم از هر فرصت و هر میز گفتوگو امتیاز بگیریم. امتیازی متناسب با قدرت و اهرمهایی که در اختیار داریم در غیر این صورت مذاکره کارکرد اصلی خودش را از دست میدهد. ایران پس از جنگ اخیر، دست برتر را در اختیار دارد. این موقعیت نباید صرفاً به بحثهای رسانهای داخلی فروکاسته شود. چهرههایی چون روحانی و ظریف اگر پیشنهادهایی دارند، بهتر است آن را در قالب طرح های قابل اجرا و سناریوهای مشخص به سطوح تصمیمساز منتقل کنند، نه آنکه با تحریک افکار عمومی هزینههای تصمیمگیری را بالا ببرند و طرف مقابل را از شکاف داخلی مطلع سازند. خراسان |