حمیدرضا رنجبرزاده: اگر «زن و بچه» را ندیدهاید، نه این متن را بخوانید و نه این فیلم را تماشا کنید؛ چراکه طبیعتاً برای وقت و اعصاب خود، ارزش و احترام قائلید. اگر هم متأسفانه این تجربه ناخوشایند را پشت سر گذاشتهاید، بیایید باهم مرور کنیم که دقیقاً 131دقیقه چه دیدهایم! جدیدترین چیزی که سعید روستایی عرضه کرده است، فرسنگها با یک اثر دراماتیک و سینمایی فاصله دارد. کنارهم گذاشتن حجم انبوهی از رخدادها، خردهروایتها و ایدههای بهظاهر داستانی، بدون اینکه یک کل منسجم به نام «داستان» را شکل دهند، اسمش هر چه باشد، فیلمنامه و متن دراماتیک نیست. پیرنگ «زن و بچه» آنقدر بیدلیل شلوغ است و آنقدر عجله دارد تا انواع و اقسام اتفاقات مد نظر نویسنده را بازگو کند که همهچیز، زیر آوار این پیرنگ مدفون شده است. مهمترین عنصر دفنشده، ناشخصیتهای بیبُعد، بیمنطق و دیوانهنمای این اثرند. یک نمونه خیلی ساده آن، رفتار مادر مهناز است. پس از مراسم خواستگاری حمید از مهناز و چشمچرانیهای مضحک حمید و نگاههای او به مهری در این مراسم، مادر مهناز تماس میگیرد و با عصبانیت، مادر حمید را شسته و روی بند پهن میکند! چند دقیقهای بیش نمیگذرد که حمید و مادر مهناز، درحال صحبت برای پیگیری مقدمات ازدواج حمید و مهری هستند! یا در مثالی دیگر، هنوز عشق فوقسرعتی و آبدوغخیاری میان مهری و حمید را هضم نکرده، باید بچهدارشدن مهری پیش از مراسم ازدواجش را هضم کنیم! البته سعید روستایی تلاش میکند چند غافلگیری هم در فیلمش بگنجاند که همگی شکست میخورند؛ چراکه اولاً خیلی از آنها قابل پیشبینی است و ثانیاً مخاطب در اثر و جهان مسخره آن، مشارکتی ندارد و اساساً این غافلگیریها نمیتوانند رخت اهمیت بر تن کنند. از سوی دیگر، گرفتن لانگشاتهایی که لبریز از هنرجویان باشد، اتفاقیست که از «متری شیشونیم» آغاز و تبدیل به یک موتیف در آثار روستایی شد. بهنظر میرسد آقای کارگردان، بهجای اصرار بیجا در تکرار این موتیف در تمام فیلمهایش، باید بهدنبال ایدههای تصویری متناسبتری بگردد؛ وگرنه نمای لانگشات و اورهد از دانشآموزان و والدینی که به در بسته مدرسه خورده بودند، آنها را بیشتر شبیه مشتی زامبی نشان میدهد! پلات «زن و بچه» ابداً طبیعی پیش نمیرود و رخدادها بهجای آنکه حاصلِ ارگانیک کنشها، واکنشها و تصمیمهای شخصیتها باشد، صرفاً کنار هم چیده میشوند تا به موقعیت مد نظر نویسنده برسند. مثال واضح آن، رفتارهای مضحک مهناز پس از مرگ علیار است. او بیخود و بیجهت، به همه عذابوجدان میدهد و همه را با خود دشمن میکند تا در سکانس دادگاه پایانی، یکه و تنها در مقابل مردانی بماند که قصد دارند دخترش را از او بگیرند تا یک پُزِ فمنیستی پوچ و ابتر به ملغمه فیلم اضافه شود! همینجا باید بگویم که اکثر موقعیتهایی که قرار بود مثلاً اشک ما را دربیاورند و تراژیک باشند، بهخاطر نبود عنصر منطق داستانی و بازیهای فاجعهبار بازیگران گرانقیمت فیلم، تبدیل به کمدیهای ناخواسته تمامعیاری میشوند که از جایی به بعد، حتی توان خنداندن هم ندارند و مخاطب خداخدا میکند که ای کاش فیلم هر چه زودتر تمام شود! فقط میمیک صورت مهناز هنگام گریهکردن یا بهوقت ادای اغراقآمیز و بیشازحد کشآمده برخی دیالوگهایش را به یاد بیاورید. بیشک این بازی، یکی از نقاط بسیار تاریک کارنامه بازیگری پریناز ایزدیار خواهد بود. نه فقط شخصیتپردازی، بلکه تقریباً همهچیز قربانی علاقه عجیبوغریب روستایی برای اتفاقپراکنی در فیلم خودش است؛ بهنحوی که گویا بهجای روبهرو شدن با یک اثر سینمایی، انگار با شخصی روبهرو هستیم که به تازگی زبانی را آموخته و هنوز بهصورت کامل روی آن مسلط نشده، اما تلاش میکند تا یک قطعه رپ به آن زبان را اجرا کند و تازه، رکورد سرعت ادای کلمات را هم بشکند! ای کاش ولع روستایی، صرفاً محدود به رخدادها بود. متأسفانه باید به این آش شلهقلمکار، ولع سخنرانی، ارائه پیام و گرفتن فیگور نقد سیاسی اجتماعی را نیز اضافه کرد. روستایی به هر چیزی که فکرش را بکنید، ناخنکی میزند؛ از مسائل زنان و دغدغههای تربیتی و عشق کودکان به بزرگسالان و نقد به ساختارهای آموزشی کشور بگیرید تا واکاوی دوگانه اخلاق و قانون و حتی ماجرای بورس در سال 1399 و نیازی به گفتن نیست که تمام این پرداختها، چقدر در سطح ماندهاند. در پایان باید گفت که وضعیت جدیدترین اثر سعید روستایی برای کسانی که «برادران لیلا» را یک فاجعه میدانستند، اتفاقی عجیب و غیرقابل پیشبینی نبود. نتیجه واضح مسیری که روستایی در آن فیلم آغاز کرد، به سقوط آزادی به نام «زن و بچه» ختم میشد؛ اما روی این سخنم با کسانی است که «برادران لیلا» را بسیار تحویل گرفتند و مدام هندوانه حواله زیربغل روستایی کردند و از آن اثر بیمقدار، مرتب نماد و نشانه و استعاره بیرون کشیدند! یکی از مهمترین دلایل سقوط آزاد امروز روستایی که میتوانست جان تازهای در سینمای ایران باشد، دقیقاً خودِ خود شمایید! |