در هفتههای اخیر، موجی از تصمیمها و بیانیههای رسمی از سوی کشورهای غربی در حمایت از تشکیل کشور فلسطین، نگاهها را به خود جلب کرده است. در ظاهر، این حرکت گامی برای تحقق عدالت تاریخی و حقوق بشر بهنظر میرسد. اما آیا واقعاً اینطور است؟ فارس نوشت؛ «به نظر میرسد بهرسمیتشناختن کشور فلسطین سوزن بیحسی جدیدی باشد که غرب از آن استفاده میکند و ما نیز آن را پذیرا میشویم تا توجهها را از نسلکشی و قحطی منحرف کنیم، و جنایات رژیم صهیونیستی را بپوشانیم، و به دار و دستهٔ جنگیاش زمان بیشتری برای انجام مأموریتشان بدهیم!». با این جملات، نویسنده اردنی کمال میرزا، به این سوال پاسخ داد. وی در یادداشتی با تیتر »فریبت میدهند و میگویند: کشور فلسطین» افزود: «همانطور که تیلور و فلنت در کتابشان "جغرافیای سیاسی دنیای معاصر" توضیح میدهند، نُهدهم حقوق بینالملل بر اساس "واقعیت موجود" بنا شده است!» این نویسنده سپس با طرح پرسشهایی واقعگرایانه نوشت که کدام کشور فلسطینی قرار است بهرسمیت شناخته شود پس از نابودی غزه، نسلکشی ساکنانش، آوارگی آنها، تکهتکه شدن کرانهٔ باختری، تخریب آن و کوچاندن مردمش؟ چه برگهٔ مذاکرات و فشاری برای فلسطینیها و عربها باقی خواهد ماند پس از «خدای ناکرده» شکست مقاومت، از بین رفتن گروههای آن و تهیسازی و تضعیف و نابودی فرهنگ مقاومت؟. وی ادامه داد: حتی اگر به پیش از هفتم اکتبر برگردیم، حتی اگر شهرکسازی وجود نداشت، حتی اگر غزه و کرانهٔ باختری در اوج قدرت خود بودند، و حتی اگر حاکمیت فلسطین» بر تمام مناطق بدون اختلاف و شکاف برقرار بود... چه کشوری میشد آن کشور؟ این نویسنده خود پاسخ سوالش را میدهد و مینویسد: کشوری خفهشده، ربودهشده، وابسته، خلع سلاحشده، بیچنگ و ناخن و از همان روز نخست ناتوان از زیستن و ادامهٔ زندگی با اتکا به تواناییهای خود! کشوری در اتاق احیا، پیش از آنکه اصلاً متولد شود! کشوری که در بهترین حالت، تبدیل به «کانتون» امنیتیـاداری خواهد شد که توسط یک دلال سیاسی/اقتصادی و نخبگان غربزده اداره میشود... الگویی نمونه از کانتونهای عملکردی که پروژه سرمایهداری ـ امپریالیستی ـ صهیونیستی در پی جایگزینی آن با نظامهای دولتی موجود در منطقه است تا وضع سلطه، وابستگی و چپاول سازمانیافتهٔ مازاد را بازتولید کند. کشوری که آخرین حلقه در مسیر پسرفت تاریخی معاصر ماست؛ از «امت»... به «قومیت»... به «ملیت»... به «فرقهگرایی»... تا «محلهگرایی»! این یکی محلهٔ فلان است... و آن یکی محلهٔ بهمان... و سومی هم همینطور... و دیگر هیچکس فرزند یک وطن نیست، بلکه فرزند یک محله است! برای هر محلهای، یک «عقید» (رییس!) و هر محله دیواری یا حصاری دارد که هر شب درِ آن روی «ساکنین» بسته میشود... جاییکه خطر و شر و «دشمن»، تمام کسانیاند که بیرون آن حصارند! در گیر و دار مشغول بودن ساکنان محلهها با تأمین معاش روزانه، رقابت و نزاع با یکدیگر و با ساکنان محلههای دیگر بر سر تهماندهها و برای کسب رضایت اربابان... فراموش میکنند که خوراک و آب و آتش و سبک زندگیشان در دست نظامی شیطانی و سرطانی است که توسط اربابان جهانیِ سرمایه و تجارت، نظام بانکی بینالمللی، صندوقهای سرمایهگذاری و شرکتهای چندملیتی فرامرزی اداره میشود؛ شرکتهایی فراتر از «دیوارها»، مرزها و وجدانها! وی خطاب به همه کسانی که این روزها در اوج قحطی و بحران غزه و نیز جنایات اسراییل با ژستی انساندوستانه از راه حل دو کشوری سخن میگوید نوشت: «کسانی که از بهرسمیتشناختن کشور فلسطین حرف میزنند، بسیار خوب بیایند نخست فلسطین را آزاد کنیم تا چیزی برای صحبت و بهرسمیتشناختن وجود داشته باشد!». |